بسم الله الرحمن الرحیم
بوش واق واق می کرد.
بلربع بع می کرد .
آنگلا مارکل ما ما می کرد.
و همه با هم فریاد می زدند شارون کجایی .
شب شده بود. اما شارون به خانه نیامده بود. شارون مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به جهنم رفته .در آنجا لبا س رسمی به تن می کند.او هر روز صبح به جای سلاخیی فلسطین باید به بدبختی های خود دردنیا پاسخ دهد. شکم شارون دیگر مثل مشک نیست چون جای او بسیار گرم است او تمام چربی ها ی خود را ازدست داده است
دیروز که شارون با المرت چت می کرد .المرت گفت کتا بم را یکی اززیر درخت برداشته و افسانه هلو کاست رااز توش پاک کرده .ازتو هم کاری ساخته نیست ، دیگه با من چت نکن . المر ت تصمیم گرفت که شارون را رها کند و دیگر با او چت نکند . به جای شارون با محمود عباس چت می کرد. محمود عباس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و حرف شنو تر بود. محمود عباس دید که سد سوراخ شده ولی کاری نکرد. انگشت او درد می کرد چون زیادیپاچه خواری کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. محمود عباس در حال چت کردن غرق شد.
برای مراسم دفن او المرت تصمیم گرفت با قطار بنی اسرائیل به آن سرزمین برود اما کوه طور روی ریل ریزش کرده بود.
سینیوره دید که کوه ریزش کرده وریلها هر کدام بسویی پرت شده . اما حوصله نداشت، حزب الله حا لشوگرفته بود . سینیوره سردش بود و یه جو کبریت هم نداشت تا لباسش را در آورد وآتش بزند ، آرزومی کرد همه بمیرند. اصلا حوصله درد سر نداشت . .قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .المرت و هم قطارانش همه مردند.
اماسینیوره بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که خانم سینیوره مهمان ناخوانده ندارد، برادرخوانده اش جناب سرهنگ بوش به او پول داده ، ولی اجازه نداده خرجش کند .مهمان خوانده هم ندارد.. ولی.او در خانه تخم مرغ و پنیر داشت . بلر به او گفته بود لطفا ترانه دختر لبنانی لپات خیلی قشنگه را برام میخونی ، خانم سینیوره بدون این که چشماشو ببنده خونده بود ، بلر نتونسته بود پنیر وتخم مرغ ها رو بخوره .نقشه دیگه کشیده بود .بهش گفته بود تو چه رنگی را دوس داری .گفته بود زرد.بلر به سینیوره زنگ زده بود که زنت حزب اللهی .وقتی اون دو تا با هم دعوا می کردند، بلر پنیرو تخم مرغ ها رو خورده بود . خانم سینیوره گوشت هم دارد او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدارهم دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید ژاک دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او ازژاک دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی دروغگو دارد، برای همین است که در کتاب های دبستان بااین داستان های قشنگ نمی شود سر بچه ها راگرم کرد .
علی عابد /7/10/ 85/قم